ღ♥ღMissing some oneღ♥ღ

♥♥♥♥♥دنیای عشق♥♥♥♥

ღ♥ღMissing some oneღ♥ღ

♥♥♥♥♥دنیای عشق♥♥♥♥

دل شکسته

وقتی اشک میریزم اشک هایم سوزان اند آنقدر سوزان که پوست صورتم آتش می گیرند..... 

 وقتی یاد حرف هایت می افتم قلبم از درد میمیرد 

تو در این عشق مقصر نبودی مقصر من بودم 

من حالا دگر اشکی نمانده که بریزم 

تمام اشکها در قلبم 

در روحم 

و در خودم 

ریخته شده اند   

تو و عشق پرنده ی آزادی بودین که من شما را زود از دست دادم  

زودتر از آنکه تصورش می کردم 

خاطره

در گذر گاه زمان خیمه شب بازی دهر 

 

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد 

 

عشق ها می میرند 

 

رنگ ها ٬ رنگ دگر می گیرند 

 

و فقط خاطره هاست 

 

که چه شیرین و چه تلخ 

  

دست نخورده به جا می مانند....  

 

.

خسته................

خدایا خسته ام ٬خسته تر از هر عاشقی  

روحم از این عشق های دروغین خسته است٬ 

خسته..!! 

خدایا دگر توان تحمل این خستگی را که با هیچ چیزی رفع نمی شود را ندارم٬
خدایا ازت می خوام مثل همیشه توان بهم بدی که این خستگی را به زودی رفع کنم٬
خدایا خسته ام..........!

اما.....

 

 

 

 

 

 

عاشقی فقط یک بدی دارد آن هم این است که نمی گذارد عیب ها و حقایق را بفهمی...!
من عاشق شدم عاشق به همین دلیل حقیقت را نفهمیدم..!
اما عزیز من این حق تو و یا هر فرد دیگری ست که عاشق کسان دیگر باشند پس من تو را بخشیدم 

 

اما... 

اما..... 

اما....... 

 

ای کاش که تو عاشق من بودی نه دیگری......!

حذر از عشق؟؟؟؟!

بی تو ٬ مهتاب شبی‌٬ باز از آن کوچه گذشتم ؛ 

همه تن چشم شدم ٬ خیره به دنبال تو گشتم‌٬  

شوق دیدار تو لبریز از جام وجودم‌٬ 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم٬ 

در نهان خانه جانم٬گل یاد تو درخشید 

باغ صد خاطره خندید 

عطر صد خاطره پیچیید. 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم. 

پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم. 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. 

تو٬همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. 

من٬همه٬ محو تماشای نگاهت. 

آسمان صاف و شب آرام٬ 

بخت خندان و زمان رام٬ 

خوشه ماه فرو ریخته در آب٬ 

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب٬ 

شب و صحرا و گل و سنگ 

همه دل داده به آواز شباهنگ 

یادم آید تو به من گفتی٬از این عشق حذر کن 

لحظه یی چند بر این آب نظر کن. 

آب٬آیینه عشق گذران است. 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است٬ 

باش فردا که دلت با دگران است٬ 

تا فراموش کنی٬چندی از این شهر سفر کن. 

با تو گفتم:حذر از عشق؟ ندانم 

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد 

چون کبوتر لب بام تو نشستم 

تو به من سنگ زدی٬من نه رمیدم‌٬ نه گسستم 

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم 

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم 

حذر از عشق ندانم٬ 

سفر از پیش تو هرگز نتوانم٬نتوانم. 

اشکی از شاخه فرو ریخت 

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت 

اشکه در چشم تو لرزید 

ماه بر عشق تو خندید  

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم 

پای در دامن اندوه کشیدم 

نگسستم٬ نرمیدم٬ 

رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم‌٬ 

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ٬ 

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم‌٬ 

بی تو٬ 

بی تو ٬ اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.....

؟؟؟!!!

یه عمر در انتظارت به گوشه ای نشستم 

 

از همه دل بریدم 

 

از همه کس گسستم ٬
 

اما تو٬ 

 

با من چه کردی؟!!؟ 

 

یاد تو ٬با من٬ 

 

همیشه همسفره 

 

اینو هرگز فرتموش نکن 

 

نگو که جای خالیتو ٬ می شه تحمل کرد ٬ اسون٬ 

 

کدوم سبزی به جا مونده٬ 

 

بدون آب و بی بارون. 

 

فقط تو حقیقت زندگی من بودی..! 

 

اما ببین با من چه کردی..!

بزرگترین خیانت...

  

همه فکر می کنند خیانت در عشق یعنی رفتن سوی دیگری و زیر پا گذاشتن دل دیگری..!درست است که این یک خیانت است اما خوبی این خیانت این است که می فهمی کسی که دوستش داشتی دیگر به تعلق ندارد.اما بزرگترین خیانت تو عشق چیزی جز تظاهر به دوست داشتن و عاشق بودن نیست چون آن گاه باور می کنی که او دوستت دارد و فکر و ذهنش فقط توئی در صورتی که اینطور نیست.!!!! 

 

این بزرگترین خیانت است..........!!!! 

 

و تو نیز بزرگترین خیانت کار..........!!! 

 

مراقبه ی عشق

عشق بود که نخستین جرقه ی خدا را زد ٬ سپس انسان ها برای به دنبال گشتن و جست و جوی گسترده ی او احساس انگیزه کردند.از راه عشق بود که انسان ها مراقبه را یافتند. 

عشق پدیده ای طبیعی است.مراقبه دانشی است اکتسابی. 

در عشق ٬ تو فقط تحت نوازش بادها قرار دارس : گاهی روشنایی هست و گاهی نیست.کاری در این مورد از دست تو ساخته نیست.مراقبه روشنایی را مهار می کند.تو میتوانی آن را روشن و خاموش کنی.مراقبه الکتریسته در اختیار تو قرار می دهد.الکتریسته همواره وجود داشته است اما مهار آن از دست ما خارج بود.اکنون الکتریسته در هزاران شکل در خدمت ماست. 

پیام من پیام عشق است ٬ زیرا می دانم عشق تنها پدیده ای است که می تواند جذبه ای عالمگیر داشته باشد ٬ زیرا عشق طبیعی است.تو می توانی با دیگران بحث و جدل کنی اما با عشق نمی توانی. 

و‌آن گاه که عشق را احساس کنی‌٬ مراقبه به خودی آغاز می شود. آن گاه به آسانی فریفته ی مراقبه شوی.در حقیقت ٬ تو از پیش فریفته شده ای. عشق همه را فریفته ی مراقبه می کند.اگر عشق نتواند تو را فریفته ی مراقبه کند ٬ هیچ چیز دیگری نخواهد توانست. 

عشق تنها امید و تنها وعده است اما همیشه پیروز است. 

هرگز شکست نخورده و شکست پذیر نیست. 

پس از چشیدن طعم عشق ٬ ظهور مرقبه اجتناب ناپذیر است. و مراقبه دروازه ی معبد خدا را به روی تو می گشاید.

عاشق واقعی...!!!!!!!

عشق با اینکه کلمه ای سه حرفی و کوتاه است اما معنی آن در بر گیرنده ی کل دنیاست٬ کل زندگی ست. 

وقتی می گویی عاشقتم به معنی آن باید پی برده باشی .......!!!!
 

روزی از ۳ تا پروانه می پرسند که هر کدام از شما چقدر عاشق شمع هستید؟ 

 

اولین پروانه می رود نزدیک شمع و مقداری از بالش را می سوزاند و می گوید : من در این اندازه عاشقم. 

 

دومین پروانه می رود شمع و یکی از بال هایش می سوزد و می گوید‌: من نیز در این اندازه عاشقم. 

اما سومین پروانه پیش از اینکه نزد شمع رود می گوید شماها عاشق نیستید عاشق واقعی منم.آن دو پروانه خندیدند اما وقتی که سومین پروانه رفت نزد شمع و کامل سوخت آن ها فهمیدند که او راست می گفت.!آنها عاشق نیستند فقط ادعای عاشقی می کنند...!  

تو نیز عاشق نیستی...!!!!! 

 

 

راه شناخت عشق

راه شناخت عشق ٬‌راهی منحصر به فرد است.برای مثال اگر تو بکوشی گل سرخ را از ذهن بشناسی مجبور خواهی شد آن را پرپر کنی و با پرپر کردن گل ٬ زیبایی اش را نابود خواهی ساخت.تو در مورد ترکیبات شیمیایی آن اطلاعاتی به دست خواهی آورد ولی لطافت شاعرانه ای آن را که تنها چیز واقعی آن بود از کف خواهی داد.روح را خواهی کشت و تنها جسد را در اختیار خواهی داشت.از این رو این راه ٬‌راه صحیح شناخت گل نیست. 

راه صحیح٬‌راه شاعر است.راه عاشق است.راه موسیقیدان و راه رقصنده است.اگر تو موسیقیدان باشی آواز خواهی خواند.با گلی که در نسیم به رقص در می آید همراه خواهی شد.در کنار آن در سکوت خواهی نشست و خواهی کوشید به نغمه ی آن گوش فرا دهی. 

بله٬ نغمه ای پیرامون گل وجود دارد.نغمه ای که خاموش است اما نغمه است.شعری در گل وجود دارد.شعری که در هیچ دفتری نوشته نشده اما وجود گل‌٬ نجوای آن‌٬رقص آن ٬ بازی آن با پرتو خورشید ٬ همگی شعر هستند.اگر تو بتوانی به گل عشق بورزی خواهی توانست آن شعر ٬ آن نغمه ٬ آن رقص را که روح گل است بشناسی.البته٬ تو ترکیبات شیمیایی گل را نخواهی شناخت اما روحش را خواهی شناخت. 

هستی را باید از راه عشق شناخت.آن گاه خدا را خواهی شناخت.خدا چیزی نیست جز روی آوردن به هستی از راه عشق.