ღ♥ღMissing some oneღ♥ღ

♥♥♥♥♥دنیای عشق♥♥♥♥

ღ♥ღMissing some oneღ♥ღ

♥♥♥♥♥دنیای عشق♥♥♥♥

آیا این رفتارها را می توان رفتارهایی عاشقانه دانست...؟؟!!!

او دوباره رفت...........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دوباره بی خبر رفت...........!!!!!!!!!!!

آیا این عشق است؟؟؟؟؟؟؟؟ 

که بی خبر برود؟که به هیچ وجه نگران کسی که می گوید دوستش دارد نباشد؟این چه عشقی است؟؟ 

اصلاً می توان اسم این را عشق گذاشت؟؟؟؟
آیا این عشق است که برود و فراموش کند؟؟؟
این چه عشقی است؟؟؟؟
آیا واقعاً می توان اسم ای رفتارها را رفتار هی عاشقانه دانست...؟؟؟؟

فراموش............!

روزی بهت گفتم که فراموش میشیم.....! 

گفتی :نه تو شاید مرا فراموش کنی اما من هرگز........!
گفتم:خواهیم دید.......!
 

و بالاخره دیدم........!کسی که فراموش شد من بودم نه تو..........! 

 

کسی که فراموش کرد تو بودی نه من.........! 

ادامه مطلب ...

حقیقت....!

حقیقت چیزی آماده و دم دست نیست.حقیقت را نمب توان در آداب و تنن و در کتاب ها یافت.حقیقت را باید جست و جو کرد و همه خود باید این کا را بکنند.شاید من حقیقت را یافته باشم اما نمی توانم آن را در اختیار تو قرار دهم.نه اینکه من نخواهم آن را در اختیار تو قرار دهم‌٬ بلکه حقیقت انتقال پذیر نیست. 

 

حقیقت را نمی توان به کسی داد‌٬ هیچ راهی برای دادن حقیقت به دیگران نیست.اگر حقیقت را در اختیار کسی بگذاری ٬ به دروغ تبدیل می شود.تو خودت باید حقیقت را کشف کنی. 

 

خدا می تواند این راه را به تو نشان دهد اما تو مجبوری این راه را به تنهایی بپیمایی.سفری است دراز و دشوار اما بسیار زیبا.هر لحظه اش سرشار از زندگی است.هر لحظه اش سرشار از شگفتی است. 

 

اگر حقیقت این است که قلب و دل من را که بهت هدیه شده له کنی همان بهتر است که از زبان خودت شندیده شود و من از این جست و جو بی بهره باشم.

باز هم ........!

 

خداوند همیشه به حرف هایم گوش می دهد...........!امشب هم باز باید با خدای خود و کاغذ و قلم دوست و یاران همیشگی ام صحبت کنم ...!روزهایی که بی خبر بودیم حرفایم را روی دفتری کوچک نوشته ام که روزی که عشقم را ببنیم بهش تقدیم می کنم..!
دیدی دوباره تنهایی سر زده آمد ..!!؟؟ اما من دیگه نمی گذارم وارد دلم شود من دلم را فقط برای یک نفر قرار دادم و نخواهم گذاشت که کسی مانعش شود...!همچون مادری که از فرزندش محافظت می کند منم از او محافظت می کنم..!مطمئن باشم عمر من مطمئین..!!!!

بازی با سرنوشت وعشق..........!

عشق سعی می کند عاشقان را با بازی هایی که در می آورد خسته کند وقتی که خودش را بازنده می بیند سرنوشت را همراه خود می کند که هر دو بتوانند باهم یک عاشق را شکست دهند .......... همه ی عاشق ها در این بازی با سرنوشت و عشق شریک اند اما گاه برخی برنده و گاه بازنده اند. 

کسانی که برنده شده اند احساس پیروزی و قوی بودن می کنند و تا پایان عشقشان منظور تا زمان مرگشان با بازی ای که سرنوشت و عشق برایشان رقم زدنند می جنگند....!
 اما وای به حال شکست خورده...!مثل ظرفی شیشه ای می ماند که وقتی می شکند حتی اگر قطعات خرد شده اش را بهم بچسبانند هیچگاه به شکل اولیه ی خود باز نمی گردد...!ممکن است زیباییش بازگردد اما هیچگاه همانی که بود نمی شود...! 

تنهایی

تنهایی را کسانی می فهمند که از عشقشان محروم باشند.حالا این محرومیت می تواند به گونه ای باشد که فرد در دل یا بهتر بگم در ذهن خود می سازد. 

 

 

تنهایی سراغ منم آمد سراغ توام روزی خواهد آمد. 

 

 

دوباره یارم و رفت و بازگشتش معلوم نیست.................!!!!

عشق و رنگ زندگی...............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با اوج گرفتن تو در عشق ٬ زندگی ات بیش از پیش پر معناتر می شود.نغمه های بیشتری در قلبت نواخته می شود.شور و سرمستی بیشتری در تو متولد می شود و در نهایی ترین احساس عشق‌٬ آن گاه که عشق الهی می شود ٬ گل نیلوفری می شوی که رایحه ی دلنواز عشق را می پراکنی.شور و سرمستی عشق را می پراکنی. 

دیگر نه مرگی خواهد بود ٬ نه زمانی ٬ نه ذهنی.جزیی از ابدیت می شوی.ترس نیز وجود نخواهد داشت ٬ زیرا وقتی که مرگی وجود ندارد ترس چگونه می تواند وجود داشته باشد؟هیچ نگرانی ای وجود نخواهد داشت‌٬ زیرا وقتی ذهنی وجود ندارد‌٬ نگرانی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟آن چه وجود خواهد داشت اطمینان ٬ کامروایی و شکوفایی کامل خواهد بود.

دلیل فراوانی بدبختی...!

دلیل فراوانی بدبختی این است که فقط عده ای بسیار اندک از انسان ها به راستی عاشق هستند.همه می خواهند عاشق باشند.همه می خواهند معشوق باشند اما هیچ کس هنر عشق ورزیدن را نمی آموزد.تو فقط با نیرویی نهان به دنیا می آیی اما این نیروی نهان باید آشکار شود.باید واقعیت پیدا کند.و نخستین شرط آن هشیارتر شدن است. 

مردم ناآگاه اند از این رو خواهان عشق اند.مردم خواهان عشق اند اما از آنجا که ناآگاه اند٬هرکاری انجام می دهند در خلاف جهت عشق است.آنان عشق خود را نابود می سازند.تمام امکانات عشق را نابود می سازند و آن گاه بدبخت می شوند.سپس سرنوشت و خدا را مقصر می دانند‌ ــ همه چیز را مقصر می دانند مگر خودشان را. 

انسان آگاه همیشه خودش را مقصر می داند ٬ زیرا از این حقیقت آگاه است که آرزوها و اعمالش در نقطه ی مقابل یکدیگر قرار دارند و با یکدیگر در تضادند. 

شرط اساسی ٬ آگاه بودن است.هنر آگاهی است که به هنر عشق ورزیدن و شاد بودن تبدیل می شود.

عشق نیازمند به بیشترین شهامت است....!

عشق نیازمند بیشترین شهامت است‌٬ چون که شرط اساسی وارد شدن به دنیای عشق ٬ نیست کردن ((خود)) است.ما همچون دیگر چیزها به ((خود)) چسبیده ایم و حاضریم به خاطر آن بمیریم.اما حاضر نیستیم آن را فدا کنیم ٬ زیرا ((خود)) ما را تعریف می کند و به ما هویت می دهد.((خود))به ما هستی مستقل می بخشد و باعث می شود احساس مهم بودن بکنیم .اما از آنجا که ((خود))اساساً پدیده ای دروغین است٬ تمام این احساسات ریشه در دروغ دارند.از این رو همواره در ژرفای وجودمان می دانیم اهمیتی که ((خود)) به ما می بخشد ساختگی و دروغین است.ما این را می دانیم ولی در عین حال نمی دانیم. ما از آن آگاهیم ولی در عین حال نمی دانیم.ما از آن آگاهیم ولی در عین حال نمی خواهیم از آن آگاه باشیم.ما از آن آگاهیم ولی در عین حال به آن بی توجه ایم.این وضعیت دشواری است که انسان گرفتار آن است.به عشق پیوستن یعنی از این دام گستستن.یعنی دور انداختن دروغین‌٬ دور انداختن کذب و بدل.یعنی نیست بودن  

(nonenitity)@چیزی نبودن ( nothingness).اما از این چیزی نبودن چیزهایی بسیار با ارزش برمی خیزد و زندگی یه یزم شادی دگرگون تبدیل می شود.

عشق نوعی پرنده ی آزاد

عشق بیشتر همچون رایحه است تا یک گل.گل دارای شکل است و هر شکلی محدودیت آفرین است.اما عشق نا محدود است.بنابراین عشق نمی تواند هیچ شکلی به خود بگیرد.ما از روی ناآگاهی می کوشیم به عشق‌‌٬ شکل٬رنگ و ویژگی معین و محدود ببخشیم.می کوشیم چارچوب هایی تعیین کنیم‌٬ دیوارهایی بکشیم.و هر قدر در این کار موفق تر شویم‌٬ عشق ناپدیدتر خواهد شد و خواهد مرد. 

عشق باید پرنده ای باشد که بال هایش را در آسمان گشوده است ــ تو نمی توانی پرنده را در قفس زندانی کنی.حتی اگر قفسی طلایی بسازی او را خواهی کشت.پرنده ی در قفس و پرنده ی در آسمان یکی نیستند.آنها شبیه به هم به نظر می آسند اما پرنده ای مه در آسمان بالش را گشوده و در مسیر باد در میان ابرها پرواز می کند آزاد است و به سبب این آزادی‌٬شادمان.پرنده ی در قفس فقط شکلش با آن پرنده یکی است اما او هیچ آسمان ٬ هیچ آزادی و هیچ شادمانی مدارد. 

عشق پرنده است و عاشق آزادی.نیازمند همه ی آسمان است تا ببالد.پس به یاد داشته باش که هرگز عشق را در قفس زندانی نکن.هرگز آن را اسیر نکن.هرگز به آن محدودیت ٬ شکل و شمایل ٬ نام و نشان و عنوان نبخش‌‌ ــ هرگز. 

بگذار عشق یک رایحه باقی بماند ٬ نادیدنی.آن گاه عشق می تواند تو را روی بال هایش تا بی نهایت ببرد.